چند قطره احساس
کاش دنیا یکبار هم که شده بازیش را به ما می باخت مگر چه لذتی دارد این بردهای تکراری برایش؟!...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

 

همه ميتونن اسمت رو صدا کنن، اما...


يکي هست که وقتي اسمت رو ميگه لذت ميبري.....


و با تمام وجود در جوابش دوست داري بگي..

 

جــــــــــون دلم

نوشته شده در تاريخ شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |



پريشان که مي شوي بيشتر مي خواهمت


نمي داني چه لذتي دارد آن آخرين تار مويت را از روي صورتت کنار زدن ....

نوشته شده در تاريخ شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

دلــم


آغــوش مـی خـواهـد


کـه


نـه زن باشـد


نـه مــرد !


خـدایـــــــــــا


زمـیـــــن نمـی آیـی ؟

نوشته شده در تاريخ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

*شــــب هـــا*


*بـه وقـــت خوابــــ*

*

*از طــــرف منــــ*

*


*وجـــدانت را ببـــوســ*

*

*اگــر بیـــدار شد بپـــرســ*

*

*چـــطور مــےتواند شــب هـا*

*

*بـه ایـــن راحـــتی بـــخوابد*

*

؟....؟

نوشته شده در تاريخ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

دلم رقص نمیخواهد...!

 

هی دنیا

 

تمامش کن

 

و گرنه

 

سازت را میشکنم این بار

نوشته شده در تاريخ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |



شیطان عاشق خدا بود ...


می خواست تنها عاشقش باشد . . .


خدا اما بزرگ بود ... می خواست عاشقی کند ...


آدم را آفرید! . . .


سالها پیش آدم خدا را از یاد برد ...


آدم عاشق شیطان شد !


این وسط خدا تنها ماند ...


به همین سادگی

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .


اندازه می گیری !


حساب و کتاب می کنی !


مقایسه می کنی !


و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای ،


... ... که زیادتر گذشته ای ،


که زیادتر بخشیده ای ،


به قدر یک ذره ،


یک ثانیه حتی !


درست از همانجاست که توقع آغاز می شود


و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم...!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

باورت داشتم از روز نخست،


پر از همهمه بودی،


اما...


هیچ حرفی نزدی ...


پر از گفتن دلدادگیت ،


پر از زمزمۀ عشق به دریاشدنت،


باز حرفی نزدی ...


و فقط خندیدی،


خوب من،می فهمم ...


از دو چشمت همۀ حرف تو را،


بی کلام اینجا باش...


آخر اینجا بودن،


نیست محتاج صدا...


بودنت با دل من،


بی صدا هم زیباست ...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

شناسنامه


من حسینم


پناهی ام


من حسینم , پناهی ام


خودمو می بینم


...خودمو می شنفم


تا هستم جهان ارثیه بابامه.


سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش


وقتی هم نبودم مال شما.


اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم


با من بگو یا بذار باهات بگم


سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو


ها؟

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

تمام روزهایی که سرگرمیت بودم ، زندگیم بودی ....


•.♥خــدایـــــــــــــــــــ ــــــــا . . .



ایــنــکه مــیــگن از رگــ ِ گــردن نــزدیــکــتــری و ایــن حرفــا

 


در ســطحــ ِ فهم و درکــ ِ مــن نــیــــســت

 


یه دیــقــه بــیــا پائــیــن

 


 بــــغـــلــــم کن

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

من


عاشق نیستم !


فقط گاهی


حرف تو که می شود


دلم ...


مثل اینکه تب کند


گرم و سرد می شود


توی سینه ام چنگ میزند


آب می شود


تنگ می شود

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

اگر ميداني در اين جهان كسي هست كه با ديدنش رنگ رخسارت تغيير ميكند وصداي قلبت آبرويت را به تاراج ميبرد

 

 مهم نيست كه او مال تو باشد

 

 مهم اين است...

 

كه فقط باشد...

 

 زندگي كند...

 

 لذت ببرد و...

 

 نفس بكشد...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |



شبها


 چشمانم ميعادگاه اشك ميشوند


 و غم همنشين قلبم...


دوباره بغضهاي خسته و كهنه اسير گلوي سردم ميشوند


 اي كسي كه در حكايت شب پنهان شده اي به عظمت آبي دلم نظري كن و ببين كه اين دل چه عاشقانه مي تپد


 فقط در انتظار آمدن تو...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

چگونه مي شود از خدا گرفت چيزي را که نمي دهد ؟!!

 

مي گويند قسمت نيست ، حکمت است.

 

من قسمت و حکمت نمي فهمم.

 

تو خدايي ، طاقت را مي فهمي …

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

درد دارد !

 

وقــتـی می رود ..

 

و هـمه می گــویـند : دوستـت نــداشـت ...

 

و تــو نمـی تــوانـی بـه هـمه ثــابـت كــنی

 

كه هــرشـب

 

بــا عـاشـقانـه هــایـش خـــوابت می كـــرد !!

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 10 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.